روژين جيگرروژين جيگر، تا این لحظه: 20 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

در انتظار ورود فرشته نازي كه بهشت خدا رو ترک مي كنه و زمینی مي شه.

آخرين روز كلاس فلوت جيگري مامان

امروز آخرين جلسه كلاس فلوت نفس مامان و بابايي بود . مربيشون مي خواست كلا از ايران بره و روژين و دوستاش خيلي ناراحت بودند كلي با مربيشون عكس گرفتند و قرار شده كه مربيشونو وقتي كه استاد بزرگي شد به قول خود بچه ها تو آكادمي گوگوش ببيند . اميدوارم روژين نور چشم مامان و بابايي به همين مرحله استادي برسه . روژين جون عاشقتم . خيلي دوستت دارم هم تو رو هم بابايي رو . زندگي من با نفسهاي شما دوتاست كه جون مي گيره . عزيزم هروقت توي فلوتت فوت مي كني و صداي قشنگ آهنگهارو مي نوازي دوست دارم همه جا ساكت باشه و من فقط به صداي فلوت تو گوش بدم . عشق من دوست دارم همونطور كه اولش به هم گفتي مي خواي آهنگ بزني تا اخرش همينطور پاي حرفت باشي و منو با صداي سازهات خوشح...
4 تير 1391

كارنامه دوم ابتدايي

امروز رفتيم كارنامه كلاس دوم روژين عزيزم رو بگيريم . سر راه اول رفتيم واسه معلمش گل خريديم و بعدش باهم رفتيم مدرسه . اما وقتي رسيديم اونجا ديديم معلمش نيومده و نماينده كلاس داشت كارنامه ها رو مي داد روژين جون ناراحت شد چون مي خواست هم معلمش رو ببينه و هم باهاش عكس بگيره اما نشد . ولي از طرفي هم دوستاش رو ديد و كمي باهم توحياط مدرسه بازي كردند و بعد باهم برگشتيم خونه .   اميدوارم كه هميشه موفق باشي   ...
3 خرداد 1391

13 بدر 1391

١٣ بدر امسال تصميم گرفتيم بخاطر ترافيك هاي زياد جاي خلوت باشيم . چون روژين هم دوست داشت كه دوچرخه سواري كنه تو پارك مقابل خونه نشستيم و خاله و چند تا از دوستان اومدند اونجا نشستيم نهار خورديم و براي عصري مامان بزرگ روژين آش درست كرده بود آش رو هم خورديم و تو اين فاصله روژين همش دوچرخه سواري مي كرد و بعضي موقع ها هم مي اومد تاب بازي مي كرد خيلي بهش خوش گذشته بود تا حالا اينقدر تاب بازي و دوچرخه سواري نكرده بود ولي شبش ديگه از خستگي بيهوش شد . اميدوارم كه صبح بتونه براحتي بيدار شه تا بره مدرسه . خسته نباشي نورچشم مامان و بابايي   ...
13 فروردين 1391

نوروز 91

اسفند امسال روژين جون دوباره بخاطر اينكه من مي خواستم برم سركار مجبور بود بعد از مدرسه بره مهدكودك . از مدرسه مي رفت مهدكودك رسالت ، تو اكباتان از اين قضيه خيلي ناراحت بودم ولي مجبور بودم چون روژين به هيچ قيمتي حاضر نمي شد تنها توي خونه بمونه . مراسم نوروز 91 رو توي مهدكودك رسالت برگزار كردند و ازشون عكس گرفتند عزيزم خيلي ناز شده بود. عين فرشته هايي بود كه روي زمين زندگي مي كنن . الهي من فداي اين فرشته زمين بشم . عيدت مبارك عزيزم ...
4 فروردين 1391

مسابقه شنا

امروز صبح روژين جون تو ورزشگاه آزادي مسابقه شنا داشت . با وجودي كه شب مهموني بود و دير خوابيده بود و خيلي خسته بود اما تو مسابقه شركت كرد . نيلوفر دختر عموي روژين هم با ما اومد ورزشگاه . خيلي خوشحال بود چون مادربزرگ و عموهاش و عمه اش خونه ما بودند و بعد از مسابقه اومد و به همشون توضيح داد كه تو مسابقه چيكار كرد . با وجودي كه خسته بود اما مقام دوم رو كسب كرد . اميدوارم توي تمام مراحل زندگيش همينطور موفق باشه . نفس مامان و بابايي از خدا مي خوام هميشه موفق باشي . مي بوسمت عسلم .   ...
21 بهمن 1390

تولد 8 سالگي

ديشب تولد 8 سالگي روژين عزيزم بود 8 سالش تموم شد و رفت توي 9 سالگي . جيگر مامان خيلي خوشگل شده بود . تولد امسال فقط خانواده پدر روژين جونو دعوت كرده بوديم چون جا كوچيك بود قرار رشد سال آينده هم خانواد مادر روژين عسل رو دعوت كنيم . خلاصه اينكه شب خيلي خوب و بياد موندنيي بود . روژين واسه مهموناش فولوت مي زد و اونا هم تشويقش مي كردند . روژين عزيزم . فرشته ناز مامان و بابايي تولد 8 سالگيت مبارك . اميدوارم عزيز دل مامان و بابايي سالهاي سال سلامت و تندرست كنار خانواده ات زندگي كني . روژين جان تولدت مبارك     ...
21 بهمن 1390

شب يلدا 90

امروز به مناسبت شب يلدا تو كلاس روژين عزيزم جشن گرفته بودند . بچه ها لباس بردند كه توي جشن كنار معلم و دوستاشون عكس بگيرن زنگ اول تو كلاسشون جشن بود و ننه سرما اومده بود و براي بچه ها جايزه آورده بود خلاصه اينكه خيلي واسه اونا خوش گذشته بود . خدايا اين خوشي رو هيچ وقت از بچه ها نگير.   عشق من دوستت دارم ، عاشقتم .   ...
30 آذر 1390

كنسرت

امروز آموزشگاه موسقي روژين جون كنسرت برگزار كرده بود كه هنرمندي بچه ها توي اين كنسرت ديده مي شد . هركس توي هر رشته اي  كه فعاليت مي كرد توي كنسرت كارش رو اجرا كرد و روژين عزيزم هم فولوت مي زد به همراه هم دوره اي هاي خودش حدود سه ماه بود كه بچه ها همه تمرين مي كردند تا اينكه امروز همه بچه ها كاراشونو نشون پدر مادراشون دادند . روز خوبي بود همه مادرا وقتي بچه هاشونو مي ديدند ناخداگاه آينده رو تجسم مي كردند كه آيا روزي مي شه كه فرزندم  تنهايي بهترين سازها رو بنوازه . به اميد اون روز .   به اميد روزي كه روژين عزيزم رو يك پيانيست ببينم . ...
19 آبان 1390

قلعه سحرآميز

امروز بچه هاي كلاس دومي رو برده بودند قلعه سحرآميز . روژين مامان از ديروز خوشحال بود با دوستاش برنامه گذاشته بود كه چي ببرند و چي بخورند . شب وسالهاش رو جمع كرد و صبح خوشحال تر از هميشه رفت مدرسه همش استرس داشت كه نكنه ماشين بره و اون جا بمونه . خلاصه وقتي رسيديم مدرسه خيالش راحت شد خيلي خيلي خوشحال بود . ظهر كه رفتم دنبالش تا خونه فقط داشت از قلعه سحر آميز تعريف مي كرد .   ...
16 آبان 1390

روز اول سال دوم ابتدايي

امروز من و روژين عزيزم همراه با بابايي رفتيم مدرسه شهداي معلم منطقه 5 . روژين سال دومخ تحصيلي رو مي خواست شروع كنه خيلي خوشحال بود . وقتي رسيديم مدرسه بچه ها كه همديگرو ديدند از خوشحالي نمي دونستند چيكار كنند و همديگه رو بغل كرده بودند و داد مي زدند . اما وقتي كه روي برد اساشون رو خوندند و بعضي ها توي يه كلاس نبودند ناراحت شدند . اما ديدن ذوق و شوق اونا يه حال و هواي ديگه به پدر و مادرها مي داد . خدايا اين خوشحالي رو از هيچ خانواده اي نگير . روي برد رو كه نگاه كرديد روژين جيگر من كلاس 1/2 افتاده بود و اسم معلمش هم خانم خدامي بود . اميدوارم كه سال تحصيلي خوبي رو داشته باشه . ظهر ساعت 30/12 تعطيل كه شد خودم رفتم دنبالش . وقتي ديد خودم رفتم و س...
2 مهر 1390